Rahe Kargar
O.R.W.I
Organization of Revolutionary Workers of Iran (Rahe Kargar)
به سايت سازمان کارگران انقلابی ايران (راه کارگر) خوش آمديد.
سه-شنبه ۲۹ خرداد ۱۳۹۷ برابر با  ۱۹ ژوئن ۲۰۱۸
 
 برای انتشار مطالب در سايت با آدرس  orwi-info@rahekargar.net  و در موارد ديگر برای تماس با سازمان از;  public@rahekargar.net  استفاده کنید!
 
تاریخ انتشار :سه-شنبه ۲۹ خرداد ۱۳۹۷  برابر با ۱۹ ژوئن ۲۰۱۸
دیدگاه

دیدگاه

زبان فارسی چطور در ایران تفوق یافت؟

 

نگاهی به مناظره ی ضیاء صدرالاشرافی و محمد امینی  در برنامه ی پرگار بی بی سی

 

محبوب تیشه

 

بر همه روشن است که جامعه­ی ایرانی در بحران همه جانبه­ا­ی به سر می­برد. باز بر همه روشن است که ماهیت این بحران ربط دارد به بحران دولت ملت در این کشور، و همچنین شکل و مضمون حکمرانی در این سرزمین. بحران کنونی دولت - ملت در ایران از هوا نیفتاده و ریشه­های تاریخی و اجتماعی به درازای تاریخ مدرن ما دارد. از یک سو به گذشته اشاره دارد واز سوی دیگر به آینده. گذشته در وضعیت اجتماعی ما حک شده و به بحران کنونی انجامیده است. اما در عین حال باید عجله کنم و بگویم که اگر دیر نشده باشد راه حل­های غلبه بر بحران را نیز در همین گذشته­ی تاریخی می­توان یافت. بحران در وضعیت کنونی به آن پدیده­ها و نیروهایی اشاره می­کند که هرگز به شکلی ارگانیک (اندام­وار) درون نظم به اصطلاح مدرن موجود، که حاصل ترتیبات نهادی به میراث رسیده از گذشته است، جای نگرفتند و جذب نشدند. یکی از این نهادهای موروثی، دولت ملت متمرکز و استبدادی است ویکی از این معضلات که با این نهاد حکمرانی، سازگار نیست و به بحران انجامیده، معضل ملل غیرفارس است.

 

پس این معضل بحران آفرین، به ناگزیر ما را سوق می­دهد به سمت بازبینی گذشته و این که شاید امکانات بالقوه­ای در گذشته­ی تاریخی ما وجود داشته که استفاده نشده به حال خود رها شده و یا اصلا نادیده مانده است. منظورم این است که در دل گذشته­هایی که امروز به تاریخ پیوسته­اند شاید بتوان درمانی برای درد امروزی­مان بیابیم. به همین دلیل هم هست که باید بحث­ و گفتگو کرد و دنبال علت این بحران و راه حل آن گشت. از قضا تحلیل­های مختلفی از سوی صاحب­نظران گوناگون ارائه می­شود و بحث­های گوناگونی هم بین روشنفکران و محققان با گرایش­های سیاسی متفاوت انجام می­شود. تاکنون در مقالاتی چند با برخی از این تحلیل­ها برخورد کرده­ام.[1] اما اکنون قصد دارم که به بحث و گفتگویی بپردازم که به واسطه­ی رسانه­ی بی بی سی، بین دو محقق تاریخ صورت گرفته و در رابطه با علت برتری­یابی زبان فارسی نسبت به دیگر زبان­های رایجی است که در ایران پیشامدرن وجود داشتند و کارکردهای خاص خود را انجام می­دادند. قصد دارم از منظر تاریخی و سیاسی به قضاوت در باره­ی این گفتگو بپردازم و ببینم که آیا این دو محقق توانسته­اند به آسیب شناسی بسنده­ای از گذشته دست بزنند و به جز این راه حل­شان برای آینده یعنی حل این معضل چیست.

 

چندی پیش برنامه­ای به نام «زبان فارسی چطور در ایران غلبه یافت»؟[2] از پرگار بی بی سی پخش شد. دو محقق تاریخ آقای ضیاء صدرالااشرافی و آقای محمد امینی در باره­ی چگونگی و چرایی تفوق زبان فارسی با هم به گفتگو پرداختند. گذشته از نکات جالبی که در حین بحث رد و بدل شد، در ضمن گفتگو این نکته هم روشن شد که شکاف­های مهمی در روش طرح و بررسی مباحث تاریخی و چگونگی بحث حول فاکت­ها و درک و تفسیر آن­ها بین طرفین گفتگو وجود دارد. این گفتگو همچنین از دو موضع مختلف نسبت به ماهیت کشوری به نام ایران و گذشته و آینده­ی آن خبر می­داد. بحث اصولا حول این موضوع جریان داشت که علت تفوق زبان فارسی بر دیگر زبان­های قدرتمند رایج در ایران پیشامدرن (دو زبان عربی و ترکی؛ و به­ویژه ترکی به عنوان زبان دربار و اشرافیت و قشون در یک دوره­ی تقریبا هزار ساله) چه بوده است. آقای ضیاء صدرالااشرافی به نحوی سرراست این علت را در پدیده­ی قدرت­گیری حاکمیت پهلوی جای می­داد و بر این نظر بود که علت این تفوق، زورگویی و اعمال قدرت قهرآمیز از سوی یک دولت متمرکز استبدادی بوده است که وظیفه­ی خود را حذف و نابودی دو زبان دیگر از صحنه­ی سیاسی و فرهنگی کشور می­دانست. آقای امینی بر این نظر بود که علت نمی­تواند (احتمالا فقط) قدرت متمرکز دولتی بوده باشد بلکه به توانایی زبان فارسی هم باید توجه کرد که توانسته است بر دو زبان رایج دیگر یعنی عربی و ترکی پیروز شود. به توانایی­های این زبان (فارسی) در زیر برخواهیم گشت.

 

نکته­ی جالبی که در صحبت­های صدرالاشرافی به چشم می­خورد مربوط می­شد به موضوع کثرت ملی و کثرت زبانی در ایران پیشامشروطه. وی سه زبان فارسی، عربی و ترکی را به ترتیب، زبان سه گروه نخبه معرفی می­کند: نخبگان دیوان­سالار، کار دیوان و مکاتبات کشوری مثل صدور احکام را انجام می­داده­اند و زبان فارسی را در این حوزه به کار می­برده­اند؛ نخبگان علمی و فلسفی که به زبان عربی می­نوشته وسخن می­گفته­اند؛ و نخبگان سیاسی - نظامی یعنی اشرافیت و شاهان و امرای قشون که عمدتا به زبان ترکی می­نوشته و سخن می­گفته­اند. او بر این نکته تاکید داشت یا می­توان گفت که فحوای کلامش این بود که سلسله­های گوناگون پادشاهی ترکان در ایران، اهل تساهل فرهنگی بودند و آنچه را که پیش روی خود، حاضر و آماده می­یافتند، استفاده می­کردند، و بر فرهنگ و زبان و سنن مردم مناطق زیر فرمانروایی خود سختگیری روا نمی­داشتند. به همین جهت هم به مقام زبان فارسی که در یک مقطع تاریخی معین (بعد از مدت­ها که زبان عربی زبان کاتبان بود) به زبان دیوانی تبدیل شده بود، دست نزدند و به آن حرمت گذاردند. نه تنها این، که در گسترش بی­سابقه­ی این زبان و صدور آن به اقصی نقاط امپراتوری خود کوشیدند. مردم معمولی این سرزمین پهناور هم به انبوه زبان­ها و گویش­های گوناگون سخن می­گفتند. به این ترتیب صدرالاشرافی تاکید می­کند که تک زبانه بودن حکومت در تمام تاریخ ایران پیشامدرن بی­معنا و ناممکن بوده است. اما از سال 1925 یا 1304 است که فروپاشی هویت فرهنگی چندگانه در ایران به بدترین شکل ممکن به دست بنیان­گذار سلسله­ی پهلوی رقم می­خورد. به عبارتی آقای صدرالاشرافی بر موضوع قدرت و اعمال آن برای حذف دو زبان دیگر تاکید می­کند و موضوع حذف زبان ترکی را تصمیمی سیاسی می­داند. به جز این صدرالاشرافی تاکید می­کند که زبان ترکی همواره دارای برگ و بار ادبی و کتبی پرغنایی بوده است و آن بی توش و توانی و سترونی ادبی و نوشتاری که آقای امینی تلاش می­کند به زبان ترکی نسبت بدهد، روایتی نادرست است. به همین دلیل هم صدرالاشرافی مجبور می­شود تا محض نمونه از یک شاعر برجسته­ی ترک آذربایجانی به نام محمد فضولی نام ببرد که در قرن دهم هجری قمری می­زیسته، نسب به ایل بیات می­برده و به هر سه زبان ترکی، فارسی و عربی شعر می­گفته و دارای سبک خاص خود بوده است.[3] شاعری که اشعارش به بیان همین محقق تاریخ، هم وزن اشعار فردوسی وحافظ و سعدی، هر سه یک­جا بوده است. نکته­ی مهم دیگردر سخنان صدرالاشرافی این است که بدون هیچ اما و اگری بر جایگاه والای زبان عربی در تاریخ پیشامدرن ایران اصرار می­ورزد که علت آن هم مرکزیت دین در جهان اسلامی آن روزگار بوده و پیشرفت و غنای زبان عربی، چیزی که آن را به زبان علم و فلسفه­ی آن عصر مبدل کرده است.

 

اختلاف نظر اصلی کجا است؟

 

این دو موضوع؛ یعنی سنجش وزن و قدر زبان ترکی، و جایگاه زبان عربی به عنوان زبان علمی عصر امپراتوری­های ایرانی-اسلامی؛ استدلال­های امینی و صدرالاشرافی را مقابل هم قرار می­دهد. امینی اصولا حاضرنیست امتیازی به هیچ یک از دو زبان رایج عصر قدیم بدهد تا مبادا مجبور شود به تصدیق گفته­ی حریف برسد مبنی بر این که علت تفوق زبان فارسی اعمال زور سیاسی بوده است. اگر امینی به تصدیق گفته­ی حریف برسد آنگاه به هنگام بحث پیرامون راه حل خروج از بحران هم ناچار است که از راه حل حریف حمایت کند یعنی راه حل چند زبانی شدن ایران، و این چیزی است که می­دانیم امینی با آن میانه­ای ندارد. او زبان ترکی را توسعه­نایافته و نابسنده برای احرازمقام زبان دیوانی معرفی می­کند تا نتیجه بگیرد که با تفوق زبان فارسی «حق به حق­دار رسیده است» و زبان عربی را هم نه زبان علم و کلام و فلسفه که صرفا زبان دین می­­خواند وبه این وسیله آن را هم فاقد اعتبار برای تفوق یابی معرفی می­کند و به این وسیله تلاش می­کند تا هر دو زبان ترکی و عربی را از ارزش واقعی­شان تهی کند و منزلت آن­ها را به عنوان زبان­هایی هم­دوش فارسی که هریک کارکرد خاص خود را داشته­اند، منکر شود. همین تلاش برای خوارسازی دو زبان ترکی و عربی به تاریخ­زدایی از سرگذشت این کشور (ایران) و این زبان­ها منجر می­شود و در نتیجه آقای امینی به جای بحث حول شواهد و فاکت­های تاریخی (مثلا پرداختن به برگ و بار زبان ترکی نزد نمونه­هایی همچون محمد فضولی و بررسی غنا و مضمون دیوان مشهور و پرغنای اشعار او و یا دعوا بر سر جایگاه علمی زبان عربی)، به جعل تاریخ و یا بهتر است بگوییم به محو تاریخ یا تاریخ زدایی روی می­آورد. جعل تاریخ وقتی صورت می­گیرد که آقای امینی به جای بررسی شواهد موجود در باره­ی غنای زبان ترکی، به انکار این نکته برمی­خیزد وادعا می­کند که این زبان به این علت نتوانسته جای زبان فارسی را بگیرد که ناتوان از انجام کارکرد ادبی و دیوانی بوده است. تاریخ­زدایی وقتی صورت می­گیرد که آقای امینی به جای پذیرش جایگاه زبان عربی به عنوان زبان علمی آن روزگار، زبان عربی را زبان دین می­نامد و به این ترتیب از جایگاه محقق فرود می­آید و قضاوت­های سیاسی امروزی خود را به یک دوره­ی زمانی هزار و اندی سال تعمیم می­بخشد. زبان عربی در ایران امروز به عنوان زبان دین شناخته می­شود اما در روزگار قدیم، عربی فقط زبان دین نبود بلکه در جهان اسلامی، زبان علم و فلسفه و حکمت نیز بود و نقشی همچون زبان لاتین در اروپای سده­های میانه ایفا می­کرد و همانند لاتین زبان تحقیق و ارتباط علمی بود. جای انکار نیست که دانشمندان ایرانی و غیرعرب هم در دوره­ی به اصطلاح پیشامدرن یا دوره­ی اسلامی، آثار خود را به زبان عربی می­نوشتند، زیرا زبان فارسی و دیگر زبان­های رایج در امپراتوری­های اسلامی امکان پرداختن به موضوعات علمی را نداشته­اند. در واقع بنا به اتفاقات تاریخی، تقسیم کار بین سه گروه نخبه­ی امپراطوری ایرانی-اسلامی به آن جا انجامیده بود که هر گروه نخبه با زبان خاص خود سخن می­گفته و دست­کم به یک یا دو زبان تسلط داشته و به آن دو زبان تکلم می­کرده و می­نوشته و گاه همچون محمد فضولی به سه زبان تسلط داشته است. اما امینی با تحقیر زبان ترکی به عنوان زبانی توسعه نایافته و تحقیر زبان عربی به نام زبان دین، می­خواهد تاج افتخار را بر سر زبان فارسی بنهد آن هم زبانی که حتی در همین موقعیت «بازسازی و احیا شده»ی اخیرش، به عنوان زبان دولتی در ایران نیز به شدت آغشته است به زبان عربی و انبوهی از کلمات ترکی، چیزی که نشانه­ای است از تبادل فرهنگی بین اقوام مختلف ایرانی و هیچ جای شرمساری که ندارد هیچ، بلکه رد و نشان گذر تاریخ بر این زبان را نشان می­دهد.

 

آیا نشستن بر نیزه ممکن است؟

 

جعل تاریخی دیگر از سوی آقای امینی هنگامی اتفاق می­افتد که ایشان بدون هیچ عنایتی به کتب تاریخی نگاشته شده در باره­ی حضور تمدن­های ترک و سلسله پادشاهی­های ترک در ایران پیش از هخامنشیان، از «کوچ مهاجمانه»ی سلجوقیان از آسیای میانه به خاور نزدیک و منطقه­ای که امروز فلات ایران نام دارد، یاد می­کند و بلافاصله می­افزاید که «در همان زمان است که در آذربایجان قبایل و ایل­های ترک­تبار سکنی می­گزینند». آقای امینی سپس در ادامه می­افزاید که «این نیرو به دلیل چیرگی نظامی­اش می­توانسته اگر از یک فرهنگ برتری برخوردار بود یا دارای گنجینه­ی زبانی و دیوانی برتری می­بود، زبان ما را ترکی کرده باشد». او در جای دیگری از برنامه باز بر سیاق همین استدلال بالا، اضافه می­کند که: «مگر تصورپذیر است که شما کشوری را فتح کنید و سپس اجازه بدهید که زبان دیوان به همان روال سابق ادامه یابد»؟ بنا به این درک غیرمادی از تاریخ، وفرایند­های پیچیده و چدعلیتی است که آقای امینی در نهایت به اخذ یک نتیجه­ی تحریک­آمیز و اهانت­بار می­رسد به این شرح که: علت تفوق زبان فارسی این است که «زبان بر شمشیر پیروز شده است». بگذریم از این نکته که این شعار پرهیجان و حماسی که منطق تاریخی خاصی را دنبال نمی­کند، و یک تحلیلی علمی از موضوع مورد بحث به دست نمی­دهد، یک تداعی معانی درخود حمل می­کند آن هم این که ما را به سال­های آغازین انقلاب و شعار خمینی و طرفدارانش می­رساند که به همین شکل احساسی بدون تحلیل شرایط تاریخی می­گفتند: «خون بر شمشیرپیروز است».

 

اگر پاسخ­گویی به بحث آقای امینی را از آخرین نکته (زبان برشمشیر پیروز است) پی بگیریم و سپس به نکات دیگر بحث او برسیم، باید در همین ابتدا اظهار تعجب کنیم که چرا نه آقای کریمی و نه صدرالااشرافی هیچ یک از آقای امینی نپرسیدند که اصولا چطور ممکن است که «شمشیر» بتواند هزار سال بر «زبان» حکومت کند؟ از قدیم گفته­اند که بر نیزه تکیه می­توان زد اما نشستن بر آن نمی­توان کرد. البته هر قوم فاتحی به شمشیر تکیه می­کند (از جمله آریایی­ها یا هند و اروپاییانی که به فلات ایران و خاور نزدیک یورش آوردند و تلاش کردند تا هیچ اثری از تمدن­های پیش از خود در خاطره­ها باقی نگذارند[4]) اما هر کودکی هم می­داند که اصولا هیچ قوم فاتحی با شمشیرنمی­تواند امور سیاسی و اجتماعی و اقتصادی را سامان ببخشد. هر قوم فاتحی هم باید غذا بخورد، امور اقتصادی و تجاری شهرها را رتق و فتق بدهد، مردم را تا حدودی از خود راضی نگه دارد، خراج بگیرد مالبات اخذ کند، قشون ترتیب بدهد، حکم دولتی صادر کند، و در نظم موجود حل شود و هم­زمان تغییراتی در آن بدهد، به نوبه­ی خود مرزهای جدیدی ایجاد کند برای سرزمینی که حالا از آن خویش کرده و از این مناطق مرزی گسترده در برابر اقوام «مهاجم» دیگر پاسداری کند و با آن اقوام دیگر وارد گفتگو و جنگ و صلح شود. آقای امینی همچون عکاسی که یک صحنه از یک ماجرای پیچیده را روی کاغذ ثبت می­کند برخوردی ایستا و لحظه­ای با مسائل پیچیده­ی تاریخی دارد. از کوچ و هجوم «اقوام ترک» با «شمشیرهای آخته­شان» عکسی گرفته و آن را همچون «تاریخ» هزار ساله­ی کشور به بینندگان و شنوندگان خود نشان می­دهد و چون ترک­ها اجازه­ی حضور و عرض اندام و تداوم زیست فرهنگی به زبان فارسی داده­اند، آن­ها را به توسعه­نایافتگی فرهنگی متهم می­کند و زبان­شان را ناتوان و سترون معرفی می­کند. در حالی که ترکان (جدید) هم مثل اقوام ترک و سامی و ماد و آریایی قبلی که به خاور نزدیک کوچ می­کرده­اند تلاش داشته­اند تا به سهم خود در این سرزمین ساکن شوند، به کشاوزی و آبیاری­ و راه­سازی و تجارت و امور معنوی آن رسیدگی کنند، از این سرزمین پاسداری کنند و وسایل شکوفایی آن را فراهم بیاورند تا به نوبه­ی خود از تنعمات این سرزمین بهره­مند گردند. آنان نیز همچون اقوام قبل از خود در تاریخ این کشور و این منطقه­ی عظیم که خاور نزدیک و خاور میانه نامیده می­شود، جذب شدند و در سرنوشت مشترک این جغرافیا سهیم گشتند. حکمرانان خوب و بد داشتند، ظلم و تعدی آنان هم بدتر از ظلم و تعدی شاهان قبل و بعد از آنان نبوده است.

 

توانایی واقعی زبان فارسی

 

نکته­ی مهم دیگری که در نقد رویه­ی عظمت­طلبانه و ناسیونالیستی آقای امینی در ستایش زبان فارسی می­توان گفت ارجاع دادن ایشان به قوت و توان واقعی زبان فارسی بنا به شواهد تاریخی تاکنون به دست آمده است که محقق برجسته­ی تاریخ معاصر ایران، یرواند آبراهامیان، بحث کرده است. او در جایی در باره­ی تلاش مارکس و انگلس برای درک مکانیسم­ها و علل وجود استبداد در شرق و موضوع فقدان مالکیت خصوصی در این منطقه مطالبی می­نویسد و در ادامه می­افزاید که انگلس «تصمیم گرفت مستقیما به سراغ منابع شرقی رود. او شروع کرد به یادگیری زبان عربی، اما در مواجهه با چهار هزار ریشه­ی لغات آن، وحشت­زده شد. به زبان فارسی رجوع کرد و در مقایسه، آن را یک بازی کودکانه توصیف کرد. در حدود چندین هفته مشغول خواندن ادبیات کلاسیک فارسی شد. ... انگلس در یکی از نامه­هایش نوشت که او از شعر فارسی به­خصوص تصویرهای "عاشقانه"ی آن بسیار لذت می­برد، اما نثر فارسی را متنی "مرده" و "بی­محتوا" می­یابد».[5] قصدم از بیان این توصیف انگلس از زبان فارسی، اهانت به فارسی زبانان نیست بلکه قصدم این است که بگویم زبان فارسی آن زبان پیشرفته­ای نبوده است که آقای امینی تلاش در تصویر پردازی­اش می­کند. در ضمن آبراهامیان یکی دو صفحه آن طرف­تر از بی­بضاعتی شدید دیوان­سالاری ایران (دست­کم در عهد قاجاریه) می­نویسد: «مسئله­ی اصلی در ایران، فقدان اسناد حکومتی است. برخلاف امپراتوری عثمانی که برای پژوهشگران آتی­اش دو هزار تن اسناد بایگانی به جای گذارده، در مورد ایران قرن نوزدهم به دلیل فقدان یک سیستم دیوان­سالاری گسترده، پژوهشگران تاریخ معاصر ایران، رنج بسیاری را متحمل می­شوند». می­بینیم که آن دیوان­سالاری «فارس زبان»ای هم که آقای امینی با افتخار و غرور از آن یاد می­کند و با چماق آن تلاش می­کند دو زبان اصلی دیگر ایران پیشامدرن را بی­خاصیت جلوه دهد، در حقیقت وزن خاصی نداشته و چیز خاصی هم نمی­نوشته و نشر نمی­داده و میراث پرمحتوا و پرغنایی هم برای آیندگان به جای نگذاشته است. پس از به دست آوردن چنین تصویری از زبان فارسی و گروه نخبه­ی دیوانی فارسی زبان، نمی­توان به صحبت­های آقای امینی در توانایی­های ذاتی این زبان ونخبگان دیوانی منسوب به آن اعتماد زیادی کرد. ما برخلاف رویکرد سوبژکتیویستی آقای امینی، علت این توسعه­نایافتگی زبان فارسی و دستگاه دیوانی منسوب به آن را در خود این زبان جستجونمی­کنیم و «بی­سندی» قرن نوزدهم ایران را یا بی­کفایتی صرف کادرهای دیوانی توضیح نمی­دهیم. برعکس باید تلاش کنیم تا علت یا مجموعه علل سترونی زبان فارسی برای تبدیل شدن به یک زبان مدرن بوروکراتیک--علمی را در مجموعه وضعیت اقتصادی-سیاسی-فرهنگی ایران آن عصر و اوضاع بین­المللی آن روزگار بجوییم، همان مجموعه شرایطی که ایران را به کشوری آشفته و درمانده تبدیل کرده بود، چیزی که بحث آن از حدود این مطلب بیرون است. بنابراین بهتر است به این توطئه­ی بدشگون تحقیر مللی که قرن­ها با هم زیر یک آسمان زیسته­اند پایان بدهیم و تلاش کنیم تا علت عقب­ماندگی میهن مشترک را درک کنیم. چرا که با تحقیرهای آقای امینی نه عرب این مملکت به عنصر بیگانه تبدیل می­شود و نه ترک این مملکت و نه هیچ ملت غیرفارس دیگری. ما خود را صاحب این خانه می­دانیم آقای امینی و برای سربلندی خود و کشور و ملت­مان تاکنون دلیرانه جنگیده­ایم و از این پس هم خواهیم جنگید. احقاق حقوق زبانی و فرهنگی وسیاسی ما بخشی از این نبرد صد و اندی ساله است که تا رسیدن به مقصود دست از آن برنخواهیم داشت.     ­

 

حضور و غیاب ترکان آذربایجان

 

اما نکته­ی بعدی در گفته­های آقای امینی که در بالا بیان کردم مربوط می­شود به جعل تاریخ برای ترکان این سرزمین. دیدیم که آقای امینی بدون توجه به شواهد تاریخی مربوط به حضور و زیست تمدن­های ترک و سلسله پادشاهی­های ترک در ایران پیش از هخامنشیان، از «کوچ مهاجمانه»ی سلجوقیان سخن می­گوید و بلافاصله می­افزاید که «در همان زمان است که در آذربایجان قبایل و ایل­های ترک­تبار سکنی می­گزینند».

 

باید توجه داشت که آقای امینی قصد دارد با یک تیر دو نشانه بزند. از یک سو با ذکر نام سلجوقیان و بیان این که کوچ آنان «مهاجمانه» بوده است به نحوی تلویحی می­گوید که کوچ قوم هند و اروپایی یا آریایی به این منطقه پر از صلح وصفا بوده و این قوم دستش به هیچ خشوتی آلوده نیست. احتمالا بنا به استعاره­سازی آقای امینی باید گفت که قوم آریایی لابد «بدون شمشیر» و فقط به زور «توانایی زبانی» کشورگشایی کرده­ و وارد فلات ایران شده و بعدها هم بدون خشونت امپراتوری خود را بنا کرده است، چیزی که می­دانیم جزجعل تاریخ نیست.[6] آقای امینی از سوی دیگر قصد دارد که با این گزاره ثابت کند که تا آن زمان، تا هنگام یورش سلجوقیان به ایران، چیزی به نام قوم یا اقوام ترک­ در ایران وجود نداشته و ابتدا با ورود سلجوقیان است که ترک­تبارها (یعنی عناصر بیگانه) در آذربایجان ساکن می­شوند. آقای امینی قصد دارد به این روش حقه­بازانه­ی نژادپرستانه بگوید که ترک­ها عناصری «جدید» هستند و به تاریخ کهن این سرزمین تعلق ندارند و در نتیجه بی­اصل و نسب هستند. او با «ترک­تبار» خواندن بخش بزرگی از اهالی این کشور و به­ویژه آذربایجان قصد دارد بگوید که ««خون بیگانه» در رگ­های ما ترک­ها جاری است. یعنی ما ترک­ها عناصری بیرونی وبیگانه هستیم. این همان جعل تاریخ است که در بالا به آن اشاره کردم. آقای امینی می­خواهد حضور ترکان در این جغرافیا را محدود کند به ورود «مهاجمانه»ی سلجوقیان. در حالی که منابع تاریخی متعددی از حضور ترکان از دیرباز در این سرزمین خبر می­دهند و این موضوع را یادآوری می­کنند که ترکان خود صاحب­خانه­اند و نیازی نیست کسی برایشان تاریخ حضور وغیاب بنویسد. در ضمن آقای امینی فراموش کردند به این گفته­ی صدرالاشرافی پاسخ دهند که بنا به شواهد حک شده در کتیبه­های باستانی، در دوره­ی آغازین هخامنشیان یکی از شاخه­های زبان ترکی (ایلامی) زبان دیوان بوده است. این گفته به این معنا است که اقوام ترک از دیرباز همراه با اقوام سامی و دیگر اقوام در این سرزمین حضور داشته­اند و نه تنها این که زبان­شان تا مدت­ها به قوم مهاجم تازه­وارد یعنی آریایی­ها کمک زبانی ونوشتاری می­رسانده است. آقای امینی از این فاکت تاریخی چیزی نمی­گوید که پیشترها در سرزمین فلات ایران و شرق نزدیک و سرزمین بین­­النهرین اقوامی غیر از اقوام هند و اروپایی سکنی گزیده بودند و دو دولت­ سومریان و ایلامیان از نخستین دولت­های مهم این منطقه بوده­اند. اقوام تشکیل دهنده­ی این دولت­ها هم از آسیای میانه، خاستگاه ترکان، به این منطقه کوچ کرده بودند و در ادامه به گسترش زندگی کشاورزی وشهرنشینی مشغول شده بودند

 

دیوان­سالاران فارس زبان تاریخ را ساخته­اند

 

یک موضوع جالب دیگر این است که آقای امینی در لابلای سخنان خود برای اثبات این که زبان فارسی «در خون» مردمان ساکن این جغرافیای دستخوش دگرگونی­های بی­شمار در طول تاریخ بوده است، یکی دو بار تاکید می­کند که مردم کوچه و بازار در این هزار سال و اصولا همواره، به نحوی گسترده به فارسی سخن می­گفته­اند. این غلو وبلوف تاریخی چنان آشکار است که صدای مجری برنامه آقای کریمی درمی­اید و می­پرسد که ایا این سخن از اعتبار علمی برخوردار است وقتی که حتی در دو سده پیش راههای ارتباطی در کشور بس ناچیز بود و مردمان چهارگوشه­ی کشور دارای هیچ هویت زبانی و اتنیکی یکسانی نبودند (و ما اضافه می­کنیم که یک حکومت مرکزی تک زبانه که فرهنگ لغت بسازد و آموزش اجباری زبان فارسی را باب کند وجود نداشته است). آقای امینی با نابردباری و منش تحکم­آمیز همیشگی که در ایشان با سرعت قابل شناسایی است، بانگ برمی­آورد که مردم کوچه و بازار مهم نیستند، چرا که تاریخ را نخبگان می­سازند. در دور بعدی گفتگو سرانجام با اصرار استدلالی برنامه­ساز و مجری (آقای کریمی) است که آقای امینی مجبور به عقب­نشینی می­شود و حرف خود را پس می­گیرد و صفت زبان رسمی را به زبان دیوانسالاران و کاتبان دربار محدود می­کند. اگرچه حرف خود را در این زمینه که گویا نخبگان هستند که تاریخ را می­سازند، پس نمی­گیرد. در این نوشته امکان ورود به بحث پیرامون این مدعا نیست که گویا نخبگان­اند که تاریخ را می­سازند، اما همین قدر به اشاره می­توان گفت که از نخبگان «فارس دیوان­سالار» به میانجی تحقیق آبراهامیان شناختی حداقلی به دست آوردیم و از این شناخت نمی­توان به چنین نتیجه­ای رسید. به جز این باید افزود که حتی دیوان­سالاران فارس زبان پهلوی و حاکمیت اسلامی هم چیزی به نام اسناد و آمار صحیح و منظم برای نسل­های بعدی به یادگار نگذاشته­اند. آیا باید گریبان زبان فارسی را بگیریم و فارس­زبانان را به کندذهنی و جهالت و سترونی متهم کنیم یا این که باید علت این معضل را در ساختارهای سیاسی و اداری حاکم بر کشور جستجو کنیم. امیدوارم منظور آقای امینی از این جمله که نخبگان تاریخ را می­سازند» این قبیل نخبگان کاهل و بی­حاصل نباشد که در بالا صحبت­اش رفت.

 

سهل­گیری فرهنگی در امپراتوری­های ترک یا سترونی زبان ترکی؟

 

خلاصه کنم، صدرالاشرافی در توضیح خود پیرامون علت ماندگاری زبان فارسی و از بین نرفتن آن در طول حکومت هزار ساله­ی ترکان، بر سه موضوع:

 

تقسیم کار بین سه گروه نخبه (دربار و قشون، کاتبان، و اهالی فلسفه و علم)،

تصادف (وجود حاضر و آماده­ی زبان فارسی با کارکرد زبان دیوانی که از سوی شاهان ترک پذیرفته شد) و

روحیه­ی سهل­گیر فاتحان ترک (رویه­ی فتوحاتی ترک­ها) تاکید می­کند.

اصولا به بیان مارکس، دیالکتیک جهانگشایی در طول تاریخ به این شرح است که یا

 

الف. فاتحان به لحاظ سطح توسعه­ی اقتصادی و سیاسی و فرهنگی بالاتر از قوم مغلوب هستند که در این صورت طبیعی است که قوم مغلوب مقهور شیوه­ی زندگی و سطح بالاتر زیست فرهنگی قوم فاتح گردد (مارکس در این مورد نمونه­ی بریتانیا و مستعمره­ کردن هند را پیش می­کشد). یا این که

 

ب. فاتحان به وضعیت کشور یا کشورهایی که تسخیر کرده­اند دست نمی­زنند و فقط به گرفتن خراج بسنده می­کنند (مارکس در این مورد به نمونه­ی ترکان ارجاع می­دهد) و یا این که

 

س. از آمیزش قوم فاتح و قوم مغلوب وضعیت ترکیبی جدیدی حاصل می­شود که نه آن است و نه این (مارکس در این مورد به فاتحان ژرمن اشاره می­کند).[7]

 

به نظر می­رسد که استدلال مارکس، تحقیق آقای صدرالاشرافی را پیرامون تساهل پادشاهی­های ترکان و تقویت زبان فارسی از سوی ایشان را پشتیبانی می­کند. این نیز به نوبه­ی خود ردیه­ای است بر استدلال آقای امینی که گویا اگر ترکان (یعنی سلجوقیان) زبان پیشرفته­ای می­داشتند، حتما به علت چیرگی نظامی­ که بر دیگر اقوام دیگر ساکن این سرزمین کسب کرده بودند، می­بایست «اگر از فرهنگ برتری برخوردار بودند یا دارای گنجینه­ی زبانی و دیوانی برتری می­بودند، زبان ما را ترکی کرده باشد». آقای امینی این استدلال را به این شکل هم مطرح کرد: «مگر تصورپذیر است که شما کشوری را فتح کنید و سپس اجازه بدهید که زبان دیوان به همان روال سابق ادامه یابد»؟ جدا از استدلال­های آقای صدرالاشرافی در باره­ی دیوان اشعار پرغنای شاعران ترک و نامه­نگاری­های سلاطین وپادشاهان ترک به زبان ترکی و جدا از حضور دیرینه­ی ترکان در این سرزمین، می­بینیم که بنا به استدلال مارکس هم ترکان ازتساهل خاصی برخوردار بوده­اند نسبت به اقوام سرزمین­هایی که فتح می­کردند و به آیین­ها و زبان­های کاربردی در این سرزمین­ها کاری نداشته­اند. پاسخ ما به آقای امینی به نحوی سرراست این است که: بله آقای امینی چنین چیزی بر خلاف تصور شما ممکن است و عملی هم شده است. این منطق حکمرانی نزد ترکان بوده است و این جنبه از رفتار آنان که در حفظ سرزمین­های تحت حاکمیت خود می­کوشیده­اند و به فرهنگ و زبان­های رایج در این سرزمین­ها احترام می­گذاشته­اند باید علی­الاصول مایه­ی رضایت خاطر ما باشد و نه این که بردباری و سهل­گیری این قوم را بهانه­ای کنیم برای سرکوب حقیقت و جعل تاریخ. به جز این باید توجه آقای امینی را به تفاوت منطق حکمرانی در امپراتوری و منطق حکمرانی در دولت-ملت جلب کرد تا موضوع سهل­گیری ترکان در بستر تاریخ امپراتوری معنای روشن­تری بیاید.

 

منطق امپراتوری و منطق دولت-ملت

 

منطق امپراتوری یک منطق چندگانه و سهل­گیر است تا بتواند قلمرو بی­اندازه بزرگ زیر حاکمیت خود را با عناصر چندگانه­ی دین و زبان و ملل حفظ کند. معمولا هم در امپراتوری­های ایرانی و عثمانی دین اسلام هسته­ی مرکزی هویت جمعی یکسان را می­ساخته است و هویت­های «ملی و زبانی» محلی یا اتنیکی، در واقع لایه­های رویی این هسته را تشکیل می­داده­اند. قرار نبوده است که امپراتوری، یک هویت فرهنگی یک­دست بسازد از آن گونه که در عصر مدرن دست­کم از سوی فرانسه و برخی کشورهای مقلد از جمله ایران تعقیب شد. منطق امپراتوری، اصولا منطق ستیز و آشتی نیروهای ناهمساز است و برای حفظ شیرازه­ی این شیوه­ی سازماندهی زندگی اجتماعی، بردباری و تساهل دینی و تصدیق هویت­های فرهنگی ناهمگرا یک ضرورت است. در حالی که ناسیونالیسم تهاجمی مدرن، اصولا به این علت که قرار بود «گلخانه»ای باشد برای رشد سرمایه­داری داخلی و خلق بازارهای متحد و یکپارچه­ در داخل کشور، آن هم با حداقل تفاوت فرهنگی و سیاسی بین مناطق مختلف جغرافیایی، و هدفش تربیت و آموزش «کارگر» یکسان و استاندارد از یک­سو و کارآمد کردن اقتصاد به قصد رقابت با دیگران از سوی دیگر بود، ظاهرا در آغاز کار نمی­توانست ناهمگونی زبانی و فرهنگی را تاب بیاورد. اما اگر در کشورهای غربی این یکسان­سازی فرهنگی و سیاسی و ساخت «ملت» پوششی از آزادی­های مدنی و اجتماعی و شکل حکومتی دمکراتیک داشت که حق چانه­زنی­های مختلف را برای مردمان این کشورها تضمین می­کرد، در ایران به جای تساهل فرهنگی و زبانی، نه حقوق شهروندی و نه حاکمیتی مبتنی بر اصول حداقلی دمکراسی بلکه وضعیت استبدادی جدیدی ایجاد شد و در نتیجه نه تنها برابرسازی تا حدی انتزاعی غربی زیر نام شهروندی انجام نشد که هر آنچه از قبل داشتیم هم به باد فنا رفت.

 

دولت شاهنشاهی یا امپراتوری، اقوام مختلف و بیگانه با یکدیگر را کنار هم جمع می­کند. رابطه­ی اقوام گرد هم آورده شده در امپراتوری با دولت، رابطه­ی پیکره­هایی است که خود را پیش از دولت شکل داده اند و در ضمن وفاداری اصلی­شان هم به آن گروه اتنیکی خاص و روابط خویشاوندی است. افرادی هستند که در روابط وابستگی مستقیم به هم به سر می­برند مثلا همچون ارباب فئودال و جنگاوری که به حمایت از ارباب زمین­دار یا شاه متعهد است، و یا رعیت و ارباب، و یا همچون اعضای کاست­ها یا رسته­ها. امپراتوری در واقع ملغمه­ای است هیراشیک از پیکره­های اجتماعی اتنیکی یا شبه اتنیکی و ساختار درونی آن هم معمولا شبیه روابط خارجی از نوع طایفه ای است. به همین دلیل هم برای حفظ انسجام درونی به آداب و مراسم و مناسکی نیاز هست که هم زور و هم وفاق را در خود نهفته دارد. اما دولت-ملت از زیردستانش می­خواهد که تمام تعلقات قبلی را کنار بگذارند و فقط به دولت و ملت وفادار باشند. دولت برای جذب وفاداری زیردستانش به آنان حقوق شهروندی می­دهد و مبارزات اجتماعی و احزاب سیاسی و سندیکاهای کارگری و تظاهرات را تاب می­آورد و با شهروندان و احزابی که آن­ها را نمایندگی می­کنند، مذاکره می­کند و امتیاز می­دهد و نظایر این. در ایران از مردم به زور و ضرب تازیانه خواسته شد که تعلقات قومی و فرهنگی و زبانی سابق را کنار بگذارند و در عوض شهروندی هم به آن­ها اعطا نشد. در این باره پیشتر چند نکته را قلمی کرده­ام و به همین دلیل بیش از این به انحطاط سیاسی و فرهنگی جامعه­ی ایرانی و سرکوب ملل غیرفارس در این مطلب نمی­پردازم.[8] 

 

جبر تاریخ یا سرنیزه­ی پادشاهی جدید

 

اصولا با توجه به آن چه که تاکنون گفته شد می­توان نتیجه گرفت که اقای امینی به موضوع مورد بحث، علت تفوق زبان فارسی، رنگی از ضرورت و جبر تاریخی می­دهد مبنی بر این که علت سر پا ماندن زبان فارسی در دوره­ی حکومت شاهان ترک، توسعه­نایافتگی زبان ترکی بوده است و به همین دلیل هم شاهان ترک به ناگزیر زبان فارسی را پذیرفته­اند و چون نتوانسته­اند بر زبان فارسی تفوق بیابند پس در مقابل آن سر فرود آورده­اند. به نظر می­رسد که بحث آقای امینی حاوی عنصری از ذات­گرایی است. منظورم این است که گویا ذاتی برای تاریخ و مردمان ساکن این جغرافیا (که پیشترها بسیار گسترده­تر بوده و امروزه بسیار محدودتر شده است) قائل است. آن ذات هم زبان فارسی است. می­دانیم که منظور از ذات، یک لایه­ی زیرین و عمیق است که زیر ظاهر یک پدیده یا زیر لایه­هایی رویی آن پنهان است و هویت لایه­های رویی پدیده­ی مورد نظر را در وهله­ی نهایی تحلیل تعیین می­کند. در ضمن می­دانیم که بنا به درک رایج از مقوله­ی ذات­گرایی، با این که ظواهر امور تغییر می­کنند اما ذات یا باطن پنهانی سر جای خود به نحوی تغییرناپذیر باقی است. بنا به اظهارات آقای امینی هم چنین به شنونده القا می­شود که گویا مردم ایران و تاریخ ایران هم دارای یک ذات تغییرناپذیر بوده­اند­ و آن ذات تغییرناپذیر هم زبان فارسی است. ایشان به این همه رفت و آمد اقوام مختلف در این منطقه اهمیتی نمی­دهد و به این نکته اشاره نمی­کند که ایران یک گذرگاه جغرافیایی است که در طول تاریخ پر فراز و نشیب­اش، اقوام مختلفی از دیرباز به آن کوچ کرده­اند یا به آن هجوم آورده­اند و در نهایت در آن سکنی گزیده و زبان و منش و دین خود را رواج داد­ه­ و از همدیگر تاثیر گرفته و در هم ادغام شده­اند. وقتی یک جغرافیا (فلات ایران و شرق نزدیک) پذیرای اقوام مختلف از جمله سه قوم اصلی التصاقی زبان، سامی­ زبان­ها و بعدها هند و اروپایی­ زبان­ها[9] بوده باشد، دشوار بتوان «ذات»ای برای آن قائل شد که جدا از این روح جمعی و تاریخی باشد. زبان نیز از دایره­ی این حکم بیرون نیست. یک زبان دست نخورده­ی بکر فارسی وجود نمی­تواند داشت که با آن زبان­های دیگر وبه این ترتیب اقوام دیگر را تحقیر کرد.

 

به جز این، بیایید لحظه­ای تصور کنیم که اگر اتفاقات تاریخی به گونه­ی دیگری رقم می­خورد، مثلا روشفکران ترک آذربایجان و تهران، همان­هایی که به بیان آقای امینی، «زبان فارسی را با لهجه­ی ترکی خود» متولد کردند، از منطق حکومت جدید بلشویک­ی روسیه تبعیت می­کردند و نه منطق دولت-ملت سازی مدرن که الگوی فرانسه را ملاک خود قرار داده بود، آن گاه چه اتفاقی می­افتاد؟ تصور کنیم که اگر تاکید روشنفکران ترک و غیرترک بر هویت چند زبانه و چند فرهنگه­ی کشور گذارده می­شد آنگاه چه اتفاقی می­افتاد؟ احتمالا زبان فارسی هرگز به این جایگاه امروزی دست نمی­یافت و مجبور می­شد که با زبان­های چیره­ی دیگر (ترکی و عربی) همچنان به هم­زیستی مسالمت­آمیز خود ادامه بدهد و در ضمن میدان را باز کند برای ارج­گذاری به زبان­های دیگری همچون کردی و بلوچی و نظایر آن و به این دسته از زبان­ها نیز امکان خودشکوفایی بدهد. آیا چنین سیاستی آزادمنشانه­تر نبود و به نزدیکی بیشتر و همدلی افزون ملل مختلف ساکن کشور یاری نمی­رساند؟ منظورم از این تحریک قدرت خیال، این است که بگویم تاریخ از جبر و منطق درون­ماننده­ای پیروی نمی­کند، و هیچ زبانی به تنهایی امکان آن را ندارد که خود را به اریکه­ی قدرت سیاسی برساند. اجازه می­خواهم در پرتو آنچه که در بالا نوشتم نتیجه بگیرم که زبان فارسی به واسطه­ی «لیاقت ذاتی» خود نبود که به جایگاه تنها زبان رسمی در این جغرافیا دست یافت، بلکه یک فرایند تاریخی پیچیده، مسبب چنین رویدادی گشت و در وهله­ی نهایی هم اتفاقا با تکرار شعار خود امینی به شکل وارونه­ای می­توان گفت که «شمشیر بر زبان پیروز شد». یعنی این که در سایه­ی قدرت شمشیر قزاقی به نام رضا خان بود که فارسی توانست بر فرهنگ و سنت چند زبانی کشور غلبه کند و دیگر فرهنگ­ها و زبان­ها را قلع و قمع بکند.

 

اینده: تفوق یک زبان یا چندزبانی؟

 

وقتی در اواخر گفتگو آقای امینی اعلام می­کند که در دوره­ی مشروطیت و پس از آن، غالبا روشنفکران ترک هستند که زبان فارسی را به عنوان زبان رسمی کشور ترویج می­کنند و به آن پروبال می­بخشند، در واقع باز هم اشاره­ای است غیرمستقیم به گفته­ی صدر­الااشرافی که مردمان ترک این سرزمین سهل­گیر بودند و بلندنظر و به همین جهت نیز در نشر و گسترش فارسی می­کوشیدند و آن را به عنوان زبان ارتباطی بازمانده از دوره­های پیشین این سرزمین، ارج می­گذاشتند و آن را عنصری مهم از میراث خود می­دانستند. البته باید تاثیرگیری شدید این روشنفکران از تمدن سرمایه­داری و مدرنیسم غربی را هم در نظر داشت که گمان می­کردند نسخه­ی مدرنیسم بورژوایی در غرب و زایش دولت ملت تک زبانه بهترین راه حل برای ایجاد یک کشور مدرن در سرزمین خودی است. این تصور به غایت اشتباه بود و ما به عنوان نسل­های بعدی، غرامت سنگینی بابت آن ساده­لوحی روشنفکران ترک و غیرترک نسل­های پیشین پرداخته­ایم. یکی از امکان­های تحقق­نایافته در انقلاب مشروطیت مردمان ایران، مجلس­های ایالتی و ولایتی است و خواست به حق مردم ترک آذربایجان (و دیگر ملل غیرفارس) برای آزادی آموزش و تحصیل به زبان مادری. این امکان متحقق نشده اگر امروز در یک چارچوب سیاسی مبتنی بر فدرالیسم مورد تاکید قرار بگیرد می­تواند زخم­های کهنه را تا حدودی التیام ببخشد و سببی شود برای استحکام وانسجام بیشتر وحدت آحاد ملت. زیرا که به این ترتیب مردمان گوناگون این کشور به آزادی و استقلال بیشتری دست می­یابند و به این وسیله حس تعلق بیشتری خواهند داشت به کشوری که ازادی زبان و فرهنگ و خودگردانی منطقه­ای آن­ها را در دل یک چارچوب جغرافیایی بزرگتر به رسمیت می­شناسد. جالب این که همان جوامع غربی که روشنفکران قدیم از آن­ها کورکورانه تقلید می­کردند، مدت­ها است که به درک دیگری از موضوع زبان و اهمیت کثرت زبانی و فرهنگی رسیده­اند. مثلا در سوییس 4 زبان رسمی آلمانی، فرانسوی، ایتالیایی و رمنش (Romansh) وجود دارد و با این حال نه جنگ داخلی اتفاق افتاده و نه شیرازه­ی کشور هم از هم پاشیده است. خوب به خاطر دارم که آقای امینی در یکی از مصاحبه­های خود با حالتی که انگار از یک فاجعه­ی دهشتناک صحبت می­کند مثالی می­اورد از این که تصور کنید صحنه­ی یک دادگاه را که قاضی ترکی سخن بگوید و شاکی فارس زبان باشد و وکیل مدافع مثلا عرب یا کردزبان. پس از ترسیم این صحنه، با لبخند مرموزی گوشه­ی لب افزود که آخر این سه شخص چگونه باید با هم رابطه­ی کلامی بگیرند و حکم به چه زبانی باید صادر شود. از یک محقق تاریخ دور باشد این کم­اطلاعی از اوضاع جهان، به­ویژه هنگامی که «بوی بهبود ز اوضاع جهان» می­شنویم. منظور از «بوی بهبود» این است که به تدریج سیاست­مداران جهان چشم بر این واقعیت باز کرده­ و متوجه شده­اند که کشتار فرهنگی اتنیک­های مختلف ساکن یک سرزمین مشترک به صلاح پیشرفت و توسعه­ی کشور نیست و به همین دلیل هم استفاده از چند زبان رسمی مدت­ها است که به پراتیک جاافتاده­ای در برخی از کشورهای پیشرفته­ی جهان تبدیل شده و هر روز بیش از پیش مزایای احترام به حقوق برابر اتنیک­های یک قلمرو سرزمینی روشن می­شود. سیاست چند زبانی و تساهل فرهنگی در امپراتوری ترک-اسلامی رایج بود اما متاسفانه با الگوبرداری شتابزده از مدل دولت-ملت فرانسوی به سنت­دیرپای تساهل فرهنگی پشت پا زده شد. امروز که خطرات جدی این سیاست شوونیستی و آمرانه و مستبدانه هویدا شده است نیاز عاجلی حس می­شود به رسمیت دادن به سیاست چند زبانی و پرورش زبان­های مختلف در مناطق گوناگون کشور. در ابتدای مطلب گفتم که شاید امکانات بالقوه­ای در گذشته­ی تاریخی ما وجود داشته که استفاده نشده به حال خود رها شده و یا اصلا نادیده مانده است. این­جا در پایان مطلب نتیجه گرفتم که این امکان بالقوه همان خودمختاری منطقه­ای و سیاست تساهل فرهنگی و رواج آموزش وتحصیل چند زبانی است چیزی که اقای امینی با بدبینی به آن می­نگرد. در ابتدای مطلب پرسیدم که آیا این دو محقق توانسته­اند به آسیب شناسی بسنده­ای از گذشته دست بزنند و به جز این راه حل­شان برای آینده یعنی حل این معضل چیست. در این­جا نتیجه می­گیرم که صدرالاشرافی بنای همزیستی را بر تساهل فرهنگی استوارمی­داند ولی آقای امینی با توجه به آنچه از ایشان شنیده و دیده­ام ظاهرا هنوز و همچنان بر این تصور است که تک­زبانه بودن بهترین راه حل است. او در نهایت از آموزش زبان مادری سخن گفت در حالی که اموزش زبان مادری سوای آموزش به زبان مادری است.

 

جمعه ۲۵ خرداد ۱۳۹۷ برابر با ۱۵ ژوئن ۲۰۱۸

..................

[1] برای نمونه نگاه کنید به:

 

https://www.tribunezamaneh.com/archives/134661#.WcfXWoc3390.facebook

 

www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=75637

 

http://www.iran-chabar.de/article.jsp?essayId=78469

 

http://www.iran-chabar.de/article.jsp?essayId=75807

 

http://www.tribun.one/tarikh-adbyyat/tarikh/2606-2016-11-20-22-55-54

 

http://www.tribun.one/tarikh-adbyyat/tarikh/2608-2

 

http://www.tribun.one/tarikh-adbyyat/tarikh/2610-3

 

 

[2] https://www.youtube.com/watch?v=Cakc-wio3Ls

 

[3] http://figures-azerbaijan.blogfa.com/post/26/%D8%B2%D9%86%D8%AF%DA%AF%DB%8C-%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87-%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF-%D9%81%D8%B6%D9%88%D9%84%D9%8A

 

[4] ن.ک. تاریخ دیرین ترکان ایران. محمدتقی زهتابی. ترجمه و تلخیص. علی احمدیان­سرای. تبریز. اختر. 1381 

 

 [5] ن.ک. مقالاتی در جامعه­شناسی سیاسی ایران. یرواند آبراهامیان. ترجمه­ی سهیلا ترابی فارسانی. شیرازه. 1390

 

 

 

 

 

[6] ن.ک. تاریخ دیرین ترکان ایران. محمدتقی زهتابی.

 

[7] ن.ک. گروندریسه جلد اول ص. 22. برای دانلود کتاب رجوع کنید به لینک زیر:

 

file:///F:/%DA%AF%D8%B1%D9%88%D9%86%D8%AF%D8%B1%DB%8C%D8%B3%D9%87%20%D9%85%D8%A7%D8%B1%DA%A9%D8%B3%20%D8%AC%D9%84%D8%AF%20%D8%A7%D9%88%D9%84.pdf

 

[8] نگاه کنید به پاورقی شماره یک.

 

[9] ن.ک. تاریخ دیرین ترکان ایران. محمدتقی زهتابی.

مطلب فوق را میتوانید مستقیم به یکی از شبکه های جتماعی زیر که عضوآنها هستید ارسال کنید:  

تمامی حقوق برای سازمان کارگران انقلابی ايران (راه کارگر) محفوظ است. 2024 ©